مریم جلالی: صنایعدستی ایران بدبخت و نابود شده است؛ فکری نکنیم فردا دیگر وجود نخواهد داشت
مریم جلالی، معاون صنایعدستی کشور، وضعیت این حوزه را بحرانی اما قابل نجات میداند. او با رد سیاستهای پولپاشی و حمایتهای ترحمآمیز، بر اتصال صنایعدستی به اقتصاد، تغییر نگرش از تولید محض به بازارمحوری، و همگرایی با گردشگری و میراث فرهنگی تأکید میکند و معتقد است تحولات اخیر هرچند دردناک، راه نجات صنایعدستی

ایلنا: بیش از دو دهه است که صنایعدستی ایران در بحرانها و تحریمها که حالا دیگر بخش عادی از زندگی روزانه مردم شده، با فراز و نشیب مواجه است و سالهاست که هنرمندان و صنعتگران، صنایعدستی را به بیماری در کما تشبیه کردهاند که در کوران بحرانها و سیاستهای ناکارآمد دولتی نتوانسته سرپا شود.
مریم جلالی دهکردی معاون صنایعدستی کشور ایراد کار را جایی دیگر میبیند و نگاهی دیگر به حوزه تحت مدیریت و نظارت خود دارد. او میگوید: اگر به نظر میرسد که صنایعدستی وضعیت مطلوب ندارد دلیلش آن است که به اقتصاد وصل نشده و سرنوشت هنر – صنعتی که به اقتصاد متصل نباشد همین است. او معتقد است که اگر امروز مراقبت کافی از صنایع دستی ایران و هنرهای سنتی کشور انجام نشود، فردا دیگر هنری که میراث فرهنگی ایران است، وجود نخواهد داشت.
گفتگو با معاون صنایعدستی به شرح زیر است:
خانم جلالی، دلیل بیتوجهی به موضوع صنایعدستی در داخل و خارج از وزارت میراث فرهنگی چیست؟
من اسمش را بیتوجهی نمیگذارم. صنایع دستی کم فروغ است. شاید شما تقصیر را به گردن عوامل دیگر بیاندازید و بگویید مثلا فلانی بیتوجهی کرده است ولی من میگویم صنایع دستی ایران کم فروغ شده و تا زمانی که شبیه به کورسوی یک چراغ باشد کسی به آن توجه نخواهد کرد. باید در حوزه صنایعدستی به مفاهمه برسیم تا وقتی نام هنرهای سنتی به میان میآید، همه ارکان حاکمیت، همه ذی نفعان و ذی سهمان به عنوان یک منظومه در اذهان تداعی شود و معنای مشترک داشته باشند. وقتی میگوییم صنایعدستی حاکمیتی است، ذهن مخاطب به سمت کالای فاخر و لاکچری گرانقیمت و البته ویترینی میرود. اما صنایع دستی و هنرهای سنتی، ذی نفعانی دارد که به اقتصاد و معیشتش فکر میکنند و افرادی در این حیطه هستند که صنایع دستی را صرفا در حوزه فرهنگ میبینند و تنها به زیباییشناسی آثار و موتیفها و تمهای صنایع دستی فکر میکنند؛ به همین دلیل ما در موضوع صنایع دستی با یک اعوجاج معنایی مواجه شدهایم.
الگوی مدیریتی معاونتصنایع دستی در سالهای مدیریت بر این حوزه چه بود؟
ببینید ما احتیاج به یک مفاهمه بین حاکمیت و کلیه حوزههای ذینفع صنایع دستی داریم. بنده از ابتدای مدیریت خود در معاونت صنایع دستی کلید واژه «اقتصاد هویت بنیان» را به کار بردهام. وقتی راجع به شرکتهای دانشبنیان صحبت میکنیم معلوم است داریم راجع به چی حرف میزنیم اما هیچکس راجع به هویتها و اقتصاد مبتنی بر هویت حرفی نمیزند. حتی وقتی در مورد اقتصاد و صنایع خلاق حرف میزنیم یک درک نسبی وجود دارد اما در حوزه صنایعدستی من مجبور بودم ادبیات تازه تولید کنم. چون روزگار تازهای است و صنایعدستی باید از ویترینی بودن و غیرکاربردی شدن خارج و به ادبیات توسعه وصل میشد.
آرزوی من این بود که این کار را انجام دهم و چون در حوزه خانواده و توسعه مبتنی بر خانواده کار کرده بودم به همین دلیل در حوزه صنایع دستی نیز توسعه را مبتنی بر این حوزه بررسی کردم. در حوزه توسعه خانواده محور میگویید خانواده سالم خانواده مولد است. تولید عشق وعاطفه میکند. تولید اخلاق و قانون میکند. تولید ثروت میکند پس این یک خانواده سالم است چراکه تولید ثروت با کارآفرینی، زادآوری با سلامت، تولید اخلاق و قانون با تربیت، تولید عشق و عاطفه با محبت شکل میگیرد. سالها روی این موضوع کار کرده بودم و حتی پایان نامه دکتری من روی موضوع خانواده بود. بنابراین به دنبال مصداقی بودم که بتواند این چهار حوزه را در صنایعدستی پوشش دهد. شما وقتی که از انقلاب صنعتی حرف میزنید مجبورید خانواده را فدای تولید کنید. وقتی در مورد تولید اخلاق و تربیت حرف میزنید و مدرسه درست و حسابی وجود نداشته باشد، مجبورید بچهدار نشوید. نمیشود این چهار رکن خانواده را تراز کرد. اما وقتی به حوزه صنایعدستی ورود کردم دیدم این چهار رکن در صنایعدستی وجود دارد. وقتی یک استادکار یا مادربزرگ به هنرجو و فرزندش آموزش هنرهای سنتی میدهد یک محبت میان آنها شکل میگیرد. تولید عاطفه میشود. اخلاق و قانون دارد. وقتی یک هنرمند خاتم کاری میکند، ذهن قانونمند میشود و تولید ثروت میکند. پیدا کردن این کلیدواژه باعث شد بتوانم پوستاندازی و بازتعریف از صنایعدستی داشته باشم و یک رویکرد، کارکرد و کاربرد تازه برای صنایعدستی پیدا کنم و صنایعدستی به قدرت دارای انعطافی بود که میتوانست به همه حوزهها وصل شود. به همین دلیل وقتی میخواستید راجع به دیپلماسی عمومی صحبت کنید، میتوانستید در مورد صنایعدستی حرف بزنید. چون روزگار غلبه روایت و قصه است. در دورهای، قدرت در کشورگشایی و لشکرکشی بود. بعد شد قدرت اطلاعات و الان هم قدرت در روایت است، یعنی شما قصه میفروشید و موفق میشوید.
خب این شیوه مدیریت چه نتیجهای برای صنایع دستی ایران داشت؟
مطالعه صنایع خلاق را در کره جنوبی در حوزههای مختلف داشتم. دیدم که آنها چگونه از اقتصاد فرهنگ کمک گرفتند. متوجه شدم صنایعدستی همان شاه کلید ما برای برون رفت از اقتصاد بسته نفتی است. به همین دلیل بر تقویت توجه همگانی بر صنایع دستی تمرکز کردم تا این حوزه از انزوا بیرون بیاید. در حالی که صنایع دستی ایران درونگرا بود. به همین دلیل هم هنرمند ما فروشنده خوبی نیست. پس اولین گام این بود که تقویت توجه نسبت به ظرفیتهای اقتصادی و ظرفیتهای توسعهای صنایعدستی را داشته باشیم.
آن جا که در مورد زیست بوم صنایعدستی حرف زدم فجر صنایعدستی را عظیمتر برگزار کردم. در اولین سال تقویت توجه و نقش آفرینی درحوزههای مختلف، شروع به سفرهای استانی کردم و تا با ایجاد اعتماد به نفس و عزت، غبارروبی از رویکرد صدقه سری و حمایتهای ترحمآمیز به صنایعدستی را انجام بدهم. توجه به عزت نفس صنایعدستی خیلی مهم بود. بنابراین هنرمندان روستایی را شناسایی و با آنها صحبت کردم و این بعد خبری و معرفی در حوزه تقویت توجه در سال اول انجام شد. سال دوم بعد از اینکه تقویت توجه کردیم، باید معناسازی و مفهومسازی میکردیم و مفهومسازی ما ایجاد زنجیره ارزش بود. یعنی نمیتوانستیم بدون اندیشیدن به تولید فقط به فروش صنایع دستی فکر کنیم. نمیتوانستیم بدون آنکه به بستهبندی صنایع دستی فکر کنیم به بازاریابی صنایع دستی توجه کنیم. نمیتوانستیم به همه اینها فکر کنیم بدون آن که به اشکال مختلف عرضه هنرهای سنتی توجه داشته باشیم. نمیتوانستیم تنها به بعد اقتصادی صنایع دستی تمرکز کنیم و بعد هویتی آن را کنار بگذاریم. بنابراین سال دوم در معناسازی حرکت کردیم و گفتیم پیوند نسلی و پاسداشت هویت صنایع دستی باید در پهنه جهانی دیده شود. اقتصاد هویت بنیان و معیشت عزت آفرین در راستای تقویت توجه رخ داد و حرکت از من به ما و از فرد به تشکل و نظام تبدیل شد و چالشهای صنایعدستی را استخراج کردیم.
به نظر میرسد صنایع دستی ایران همچنان دست به دست میشود و هر دستگاهی هم کار خود را میکند.
ببینید وضعیت صنایع دستی از حیث ساختار و پیشینه هم عجیب و غریب بود و آنقدر بین سازمانهای مختلف دست به دست شده بود که نیروی انسانی آن خسته بودند و از سالهای ۸۶ حتی یک نفر به مجموعه صنایع دستی کشور افزوده نشده بود و نیروی انسانی آن که در حال بازنشستگی بود با همان رویکردهای قدیمی پیش میرفت. ما آمدیم و مثلث تغییر و مدیریت تغییر بر مبنای تغییر کارکرد و تغییر رویکرد و تغییر کاربردی را طراحی و اجرا کردیم. تغییر رویکرد ما از فرهنگی محض دیدن صنایع دستی به سمت به اقتصاد فرهنگ بودن آن بود. کارکرد این بخش نیز از دولتی به کارکرد تشکلها و بخش خصوصی تغییر کرد و مسیر صنایع دستی از تزیینی بودن به کاربردی بودن تغییر یافت. روی موضوعات گسترش معنا و بازار در صنایع دستی کار کردیم. باید وارد ادبیات حکمرانی میشدیم. از برنامه چهارم به بعد صنایعدستی در برنامههای پنجساله نبود. در برنامه هفتم که من رسیدم یک فرصت استثنایی پیش آمده بود تا صنایع دستی برای دولت نقش آفرینی کند. با دوگانه مجلس و دولت وارد مذاکره شدیم. با نمایندگان مجلس در راستای تقویت توجه به صنایعدستی رایزنی کردیم و در کمیسیونهای دولت حضور یافتیم. در دولت شهید رئیسی کم کم صنایعدستی وارد ادبیات رئیس جمهور شد و هرکجا میرفت درخواست احداث بازارچههای صنایع دستی را مطرح میکرد. یکپارچگی صنایع دستی هم از دست رفته بود. سازمان فنی حرفهای مجوز صنایع دستی میداد و کارگاهها زیر نظر وزارت کار و بود و هنرمندان در وزارت ارشاد ثبت میشدند. فرش در وزارت صمت بود و هرتکه از زنجیره صنایع دستی در یک وزارت خانه بود حکایت همان فیل مولانا بود که در تاریکی هر کس یک چیز آن را میفهمید و به همین دلیل در راستای هم افزایی در صنایع دستی فعالیت کردیم. این همگرایی و هم افزایی را در سال سوم انجام دادیم و همافزایی درونی بین گردشگری و میراث فرهنگی را هم انجام دادیم.
بسیاری از کارشناسان مهمترین مشکل صنایعدستی کشور را ادغام آن در وزارت میراثمیراثفرهنگی (سازمان میراثفرهنگی پیشین) میدانند نظر شما چیست؟
به نظر من کسی که این کار را کرده است یک هوش فوق العاده داشت که این سه دستگاه را کنار هم گذاشت. اما زمان نداشته است که این پازلها را به درستی کنار یکدیگر هم افزا سیستم شوند. همیشه گفتهام میراثفرهنگی ریشه فرهنگ ماست. گردشگری آوندهای این ریشه هستند و صنایعدستی میوه آنها است. اگر از ابتدا این نگاه به صنایع دستی را داشتیم، حتما خیلی موفق میشدیم. چون سه ابزار متفاوت داشتیم. اما هنوز این انسجام شکل نگرفته است. وقتی پای صنایعدستی به پایگاههای میراث فرهنگی و خانههای صنایعدستی باز شد انعطاف به وجود آمد. باید به دنبال راههای این همگرایی میگشتیم. گردشگری کاری با صنایعدستی نداشت. اما بوم گردیها پایگاههایی برای صنایعدستیها شده است. الان خانههای صنایعدستی میتوانند جزئی از میراث فرهنگی و گردشگری باشند. بر مفهوم کارگاه گردی کار کردیم تا گردشگر تجربه محور کارگاههای صنایع دستی را از نزدیک ببیند. نمایش و آموزش و تولید و فروش صنایع دستی یکپارچه شد و در این شیوه گردشگر حتی میتواند مهر قلمکار را روی مچش یادگاری داشته باشد و این یک کارکرد جدید از صنایع دستی بود. بنابراین باید رویکرد را تغییر میدادیم.
تغییر نگرش در بدنهای که فقط ذهنیت بیمه و وام نسبت به معاونت صنایع دستی داشت البته خیلی سخت بود. باید به توسعه خاموشی که در حوزه صنایعدستی در حال رخ دادن بود توجه میکردیم. باید نو آوریهای این حوزه را میدیدیم. آنهایی که زباندان بودند و کامپیوتر و گرافیک خوانده بودند و وارد حوزه صنایعدستی شده بودند، تجربههای جهانی را وارد این حوزه کردند. تجربه جهانی میگوید وقتی که حوزه صنایعدستی به دو حوزه مد و فشن و خانه و آشپزخانه وصل شود، میتواند یک جهش داشته باشد. شما الان در صفحات اینستاگرامی میبینید که دخترها و پسرهای جوان چگونه سوزندوزی و خاتم را روی لباس و عینک آوردهاند و کالاهای صنایع دستی خود را در سطح جهان عرضه میکنند. این گروه برغم تمام مشکلات اقتصادی، مثل اف. ای. تی. اف و تحریم و قدیمی بودن سیستم گمرکات کشور خیلی خوب کار میکنند و صنایع دستی را معاصرسازی میکنند.
متاسفانه در تمام حوزههای حاکمیتی متمرکز بر تولید هستیم. درصورتی که ادبیات دنیا متمرکز بر فروش است. باید ببینیم مشتری کیست؟ برخی هنرمندان ما در کارگاههای صنایع دستی هنری را صد سال است به همان شکل تولید میکنند و نمیدانند مشتری کالای تولید شدهشان کیست؟ اینجاست که باید به آنها کمک کرد. من خودم از روزی که آمدم یک مد جدید ایجاد کردم. یک آستین پرتابل قلمکار که به ده روپوش و مانتو وصل میشود و به جای خرید ده مانتو از یک مانتو با ده تا آستین استفاده میشود. این یعنی نمادسازی و تغییر کاربری. اما باید بدانید که ما در مثلثی که یک ضلع آن محصول است باید تغییر محصول ایجاد کنیم. ضلع تولیدکننده باید نگرشهای تولیدی را تغییر میداد. چرا که دیگر نمیشود با روشهای صد سال پیش صنایع دستی تولید کرد. پس باید به مدلهای جدید و طراحیهای جدید فکر کرد. ضلع سوم هم تغییر نگرش در سازمان بود. سازمانی که فقط بین هنرمندان صنایع دستی پولپاشی میکرد حالا باید در حوزه حمایت، نظارت و سیاستگذاری برای آنها انجام وظیفه میکرد.
بهنظر شما تغییراتی که ایجاد کردید چقدر موفقیتآمیز بود و چقدر همین اهدافی را که در موردش صحبت کردید محقق کرد؟
صنایع دستی صدای بلندتری پیدا کرده است تریبون دارد تغییر همیشه درد دارد شما نمایشگاه پارسال را با سال گذشتهاش مقایسه کنید. درد داشت که یک عده ۵۰۰ نفری بیانیه نوشتند. اما آن ۵۰۰ نفر چه کسانی بودند؟ منافع فردی و منافع بخشی باید در خدمت منافع ملی باشد. نمایشگاه بازار مکاره نیست. اینکه من یک میز بگذارم و به هنرمند وام و آفر بدهم و پولپاشی کنم اسمش مدیریت کلان نیست
اینکه معاونت به هنرمند ۵۰ میلیون تومان وام بدهد و او هم خوشحال باشد که این مبلغ را گرفته اما تغییری در کسب و کارش اتفاق نیفتد هنر نیست. برای همین یک طبقهبندی در سه رسته هنرمند، صنعتگر و بازرگان ایجاد کردیم. هنرمند فقط خلق اثر میکند و دیگر کاری به تولید محصول ندارد. برای دلش کار میکند و ممکن است خلق یک اثر ده سال طول بکشد. اما آن صنعتگری که میآید و میگوید ما فروش نداریم، بازار نداریم، دیگر نمیتواند با مولفه هنری وارد عرصه صنایع دستی شود. دارد تولید محصول میکند و باید قیمت و استاندارد محصول را رعایت کند. باید بستهبندی و مشترییابی درست کند و نمیتوان یک بام و دو هوا بود. چون زمانی که میخواهید بازرگان باشید و تجارت صنایع دستی کنید نمیتوانید بگویید کار من تولید اثر است و کاری به مشتری ندارم. بازرگان باید دانش بازرگانی داشته باشد. اما اینکه میگویید چقدر اهداف صنایع دستی محقق شده باید بگویم که در انسانشناسی و زبانشناسی یک مفهوم به نام هیوجیستیک یا گزارههای ذهنی داریم. یعنی مثلا کسی که با این گزاره بزرگ میشود که «سیلی نقد به از حلوای نسیه است.» هیچ وقت آدم آینده پژوهی نمیشود. چون در ذهناش این است که برای ۵ سال آینده سرمایهگذاری نمیکند. متاسفانه در صنایعدستی گزارههایی داریم از جنس توصیف که صنایعدستی را بدبخت و نابود شده میبیند و از معاون صنایع دستی انتظار دارد که چرا هنرمندان صنایع دستی را بیمه نمیکند؟ بدون در نظر گرفتن جمیع جهات و اینکه وظیفه وزارتخانه تسهیلگری است. من با این گزارههای ذهنی مواجه بودم که باید تغییرشان میدادم. مثلا در یک شهر کوچک میگویند باید برای ما بازارچه صنایع دستی احداث کنید، خب چه چیزی در این بازارچه میخواهید بفروشید؟ گلیم و جاجیم همان شهر؟ کسی که خودش گلیم و جاجیم تولید میکند باید آن جا از خودش گلیم و جاجیم بخرد؟ باید بازارچه را جایی احداث کنیم که خریدار محصول وجود داشته باشد. باید ببینیم صنایع دستی شهرها و روستاهای کوچک را چه کسی و کجا خریداری میکند. باید این گلیم مثلا در منطقه آزاد اروند که عراقیها خریدار آن هستند یا در کلان شهرها گذاشته و عرضه شود
عضو کانال تلگرام اول فارسی شوید
عضو کانال واتساپ اول فارسی شوید